اگر کسیو بخواهی باید بخاطر خودش بخوای
نه بخاطر زیبایی و ثروت
من دوستت دارمM
اگر کسیو بخواهی باید بخاطر خودش بخوای
نه بخاطر زیبایی و ثروت
من دوستت دارمM
امـّا گـآهی دلـم کـه برآیـت تنـگ می ــشود
زیــر بآران فــریآد میکـشم اسمت را .
و احــسآس ِ خیـس خـورده ام را
بـه روی ِ کلــمآت ِ نـم کشیـده میچسبآنم
دیوآنــه نیسـتم
امـّا برای ِ زن داخـل ِ قآب عکـس
هــرشب درد و دل میکـنم
وبا خیـآل ِ دســتانت در دستآنم
تمــآم خیآبانهــآی شهــر را
قــدم میزنـم …
مــن دیــوانه نیســتم فقط ،
یکــ جـور خـآص
کــه دیگــران نمیفهــمند دوستت دارم !
همیشه منتظرت هستم
اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است
لولای شکسته در را عوض میکنم
انگار کسی در میزند
در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای
می گویم :
بانو خوش آمدی
ولی تو نیستی
پشت در تنهاییست
در را می بندم و باز دوباره باز میکنم
ولی هنوز هم نیستی
اینقدر باز میکنم و می بندم که لولای در دوباره می شکند
کاش می آمدی
می دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ایستاد
ولی تو نخواهی آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همین خواهد بود
من و در و لولای شکسته
و حسرت دیدار تو
فقط همین.
عد از سفری که نامه اش آمد
نامه ی تلخ و جانگدازی بود
سخنش گرمی گذشته نداشت
خالی از هر شکوه و رازی بود
در کلامش چو نامه های قدیم
مهر و لطف و صفا نمیجوشید
لحن گرمش به ظاهرآرایی
سردی نامه را نمیپوشید
نامه ای تلخ بود و هر سطرش
داستانی ز بی وفایی بود
هرچه با مهربانیش خواندم
نامه اش نامه ی جدایی بود
چیزی از دوریش نمیگذرد
که چنین سرد و بی وفا شده است
قصه ای بیگانه وار میگوید
باکسی شاید آشنا شده است….
بازم آفتاب غروب کرد و شب اومد
ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽM…
ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ !
ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡM … …
تعداد صفحات : 6